- نشیب و فراز (نِ / نَ بُ فَ)
پست و بالا. دشت و کوه. سهل و جبل:
رسیدند زی شهر چندان فراز
سپه خیمه زد در نشیب و فراز.
رودکی.
شهریاری که گرفته ست به تدبیر و به تیغ
از سراپای جهان هرچه نشیب است و فراز.
فرخی.
ز مشکلات طریقت عنان مپیچ ای دل
که مرد راه نیندیشد از نشیب و فراز.
حافظ.
روندگان طریقت ره بلا سپرند
رفیق عشق چه غم دارد از نشیب و فراز.
حافظ.
، سختی و سستی. خوب و بد. پست وبلند:
یکی کار پیش است و رنج دراز
که هم با نشیب است و هم با فراز.
فردوسی.
که هر کس که دید آن دوال و رکیب
نپیچد دل اندر فراز و نشیب.
فردوسی.
که دارد زمانه نشیب و فراز.
فردوسی.
کیت فهم بودی نشیب و فراز
گر این درنکردی به روی تو باز.
سعدی.
- درنشیب و فراز گشته، آزموده. مجرب. (یادداشت مؤلف) :
به همدان گشسب آن زمان گفت باز
که ای گشته اندر نشیب و فراز.
فردوسی
رسیدند زی شهر چندان فراز
سپه خیمه زد در نشیب و فراز.
رودکی.
شهریاری که گرفته ست به تدبیر و به تیغ
از سراپای جهان هرچه نشیب است و فراز.
فرخی.
ز مشکلات طریقت عنان مپیچ ای دل
که مرد راه نیندیشد از نشیب و فراز.
حافظ.
روندگان طریقت ره بلا سپرند
رفیق عشق چه غم دارد از نشیب و فراز.
حافظ.
، سختی و سستی. خوب و بد. پست وبلند:
یکی کار پیش است و رنج دراز
که هم با نشیب است و هم با فراز.
فردوسی.
که هر کس که دید آن دوال و رکیب
نپیچد دل اندر فراز و نشیب.
فردوسی.
که دارد زمانه نشیب و فراز.
فردوسی.
کیت فهم بودی نشیب و فراز
گر این درنکردی به روی تو باز.
سعدی.
- درنشیب و فراز گشته، آزموده. مجرب. (یادداشت مؤلف) :
به همدان گشسب آن زمان گفت باز
که ای گشته اندر نشیب و فراز.
فردوسی
